انشاء سوم: سال گذشته را چگونه گذرانديد؟
قلم بر قلب سفيد كاغذ ميگذارم و فشار ميدهم تا انشاءام آغاز شود. سال گذشته سال بسيار خوبي و پر بركتي ميباشد. سال گذشته پسر خاله ام زير تريلي 18 چـــرخ رفـت و له گـــــــشت و ما در مجلس ترحيمش شركت كرديم و خيلي ميوه و خرما و حلوا خورديم و خيلي خوش گذشت.
ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشـــــــــــــــــتم پــــسرخاله ام را پيــدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد، بدون بي دليل! من در پارسال خـــيلي درس خواندم ولي نتـــوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بيرون پرت كردند.
پدرم من را به مكانيكي فرستاد تا كـــــــــــار كـنم و اوســــــتاي من هر روز من را با زنجير چرخ مي زد و گاهي موقعها كه خيلي عصباني ميشد من را به زمين ميبست و دو سه بار با ماشين يكي از مشتريها از روي من رد ميشد. من خيلي در كارهاي خانه به مـادرم كمك ميكنم. مادرم من را در سال گذشته خيلي دوست داردولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي در آشـپزحانه مي گذشت
در سال گذشته مـا به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. مــن در كوپه بسيار پدرم را عصباني كردم و او براي تنبيه من را روي تخت خواباند و تخت را محكـــم بست و من تا صبح همان گونه خوابيدم!
من خيلي سال گذشته را دوست دارم و اين بود انشاي من