loading...
همه چی ازهمه جا
NILOOFAR بازدید : 40 جمعه 12 خرداد 1391 نظرات (0)

در اندوه غریبان..................

در آن شبنم در آن گل در عشق پاک بلبل....................

درایام بهاران در آب چشمه ساران..............................

در آن سرگشتگی هاودر این گم گشتگیها....................

نشانی از تو میبینم وسراغی از تو میگیرم.......................

NILOOFAR بازدید : 46 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (0)


روز
ی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ول
ی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
NILOOFAR بازدید : 49 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (2)

فرشتگان
درو
یشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .
پس از اندك زمان
ی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می كند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روز
ی كه این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می كند و...
حال سخن درو
یشی كه به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی كن كه حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.


funny

NILOOFAR بازدید : 48 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (2)

Husband asks: "Do u know the meaning of WIFE??

Without Information Fighting Every-time
Wife replies
, " No, It means, W ith I diot F or E ver !!!"

NILOOFAR بازدید : 55 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (2)
 

40 clues to recognize you are an "IROONI"

       

  1- If you are a car salesman and at the same time, a singer.

  2- If you talk behind your wife with your mother.

  3- If you dress up to go to grocery store.

  4- If you go to concert, but you never see the singer and stay in the hallways with your drink and check out girls.

  5- If you never wear your wedding ring.

  6- If you smoke 5 packs a day and tell everyone you don't smoke.

  7- If you pronounce " Sure ", SHOOR.

  8- If your favorite drink is Vodka.

  9- If you are about 35 and have no hair on your head.

10- If you watch Iranian program on TV, but always nag for bad programming.

11- If you are good in playing backgammon and chess but can't do your taxes.

12- If you call gas station, Gaz Estation.

13- If you ask someone to marry and they want to know if you own a house and car.

14- If you divorce your wife but still don't let her date anyone else.

15- If you used to be a brain surgeon in Iran but now you work in a chelokababy.

16- If you carry 3 pagers and 2 cellular phone and no one ever calls you.

17- If you claim your dad was a very good friend of SHAH.

18- If you don't own a house and have no job but still can afford a BMW.

19- If you have to shave more than once a day.

NILOOFAR بازدید : 44 دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 نظرات (3)

من همیشه به پیش باز حادثه رفتم.همیشه.............

     هرگز حوصله نداشتم که با چه کنم چه دست هایم را بمالم تا حادثه در خانه ام را بزند.....

 

 

 

 

NILOOFAR بازدید : 40 دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 نظرات (2)

الهی..........من غریبم وذکرتوهم غریب...........

من باذکرتوانس گرفتم زیرا که غریب با غریب انس می گیرد....................................

 

NILOOFAR بازدید : 37 دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

اين ديوانگيست ...

 

که از همه گلهاي رُز تنها بخاطر اينکه

خار يکي از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشيم...

 

اين ديوانگيست ...

که همه روياهاي خود را تنها بخاطر اينکه

يکي از آنها به حقيقت نپيوسته است رها کنيم...

 

اين ديوانگيست ...

که اميد خود را به همه چيز از دست بدهيم بخاطر اينکه در زندگي با شکست مواجه
شده ايم ...

 

اين ديوانگيست ...

که از تلاش و کوشش دست بکشيم بخاطر اينکه يکي از کارهايمان بي نتيجه مانده است...

 

اين ديوانگيست ...

که همه دستهايي را که براي دوستي بسوي ما دراز مي شوند بخاطر اينکه يکي از دوستانمان رابطه مان را زير پا گذاشته است رد کنيم ...

 

اين ديوانگيست ...

که هيچ عشقي را باور نکنيم بخاطر اينکه

در يکي از آنها به ما خيانت شده است...

 

اين ديوانگيست ...

که همه شانس ها را لگدمال کنيم بخاطر اينکه

در يکي از تلاشهايمان ناکام مانده ايم...

 

به اميد اينکه در مسير خود هرگز

دچار اين ديوانگي ها نشويم...

 

و به ياد داشته باشيم که هميشه...
شانس هاي ديگري هم هستند

               دوستي هاي ديگري هم هستند

                                              عشق هاي ديگري هم هستند

 

 

تنها بايد قوي و پُر استقامت باشيم

و همه روزه در انتظار روزي بهتر و شادتر از روزهاي پيش باشيم...

NILOOFAR بازدید : 50 دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 نظرات (2)

 

متن جالب کارت عروسی

 

. آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست

 با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید

 
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است

لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید



بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ

معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید



تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه

با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید



البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها

پیش فامیل مقابل آبروداری کنید



میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است

پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید



گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی

دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید



موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان

پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید



هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر

هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید



در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب

کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید



گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه

چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید



ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک

دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید



لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست

از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید



البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای

پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید



حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری

با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید



کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟

با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید

 



در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور


بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

NILOOFAR بازدید : 35 شنبه 16 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

نمی توانم

كلاس چهارم "دونا" هم مثل هر كلاس چهارم دیگری به نظر می رسید كه در گذشته دیده بودم. بچه ها روی شش نیمكت پنج نفره می نشستند و میز معلم هم رو به روی آنها بود. از بسیاری از جنبه ها این كلاس هم شبیه همه كلاسهای ابتدا یی بود، با این همه روزی كه من برای اولین بار وارد كلاس شدم احساس كردم در جو آن، هیجانی لطیف نهفته است.

"دونا" معلم مدرسه ابتدایی شهر كوچكی در میشیگان، تنها دو سال تا بازنشستگی فرصت داشت. درضمن به عنوان عضو داوطلب در برنامه "بهبود و پیشرفت آموزش استان" كه من آن را سازماندهی كرده بودم، شركت داشت. من هم به عنوان بازرس در كلاسها شركت می كردم و سعی داشتم در امر آموزش تسهیلاتی را فراهم آورم.

آن روز به كلاس "دونا" رفتم و روی نیمكت ته كلاس نشستم. شاگردان سخت مشغول پركردن اوراقی بودند. به شاگرد ده ساله كنار دستم نگاه كردم و دیدم ورقه اش را با جملاتی كه همه با "نمی توانم" شروع شده اند پر كرده است.

"من نمی توانم درست به توپ فوتبال لگد بزنم."

"من نمی توانم عددهای بیشتر از سه رقم را تقسیم كنم."

"من نمی توانم كاری كنم كه دبی مرا دوست داشته باشد."

نصف ورقه را پر كرده بود و هنوز هم با اراده و سماجت عجیبی به این كار ادامه می داد.

از جا بلند شدم و روی كاغذهای همه شاگردان نگاهی انداختم.
همه كاغذها پر از "نمی توانم " ها بود.

كنجكاویم سخت تحریك شده بود. تصمیم گرفتم نگاهی به ورقه معلم بیندازم. دیدم كه او نیز سخت مشغول نوشتن "نمی توانم " است.

"من نمی توانم مادر "جان" را وادار كنم به جلسه معلمها بیاید
."

"
من نمی توانم دخترم را وادار كنم ماشین را بنزین بزند."

"من نمی توانم آلن را وادار كنم به جای مشت از حرف استفاده كند."

سر در نمی آوردم كه این شاگردها و معلمشان چرا به جای استفاده از جملات مثبت به جملات منفی روی آورده اند. سعی كردم آرام بنشینم و ببینم عاقبت كار به كجا می كشد.

شاگردان ده دقیقه دیگر هم نوشتند. خیلی ها یك صفحه را پر كرده بودند و می خواستند سراغ صفحه جدیدی بروند. معلم گفت:

- همان یك صفحه كافی است. صفحه دیگر را شروع نكنید.

بعد از بچه ها خواست كه كاغذهایشان را تا كنند و یكی یكی نزد او بروند.

روی میز معلم یك جعبه خالی كفش بود. بچه ها كاغذ هایشان را داخل جعبه انداختند. وقتی همه كاغذها جمع شدند، "دونا" در جعبه را بست، آن را زیر بغلش زد و همراه با شاگردانش از كلاس بیرون رفتند.

من هم پشت سر آنها راه افتادم. وسط راه، "دونا" رفت و با یك بیل برگشت. بعد راه افتاد و بچه ها هم پشت سرش راه افتادند. بالاخره به انتهای زمین بازی كه رسیدند، ایستادند. بعد زمین را كندند.

آنها می خواستند "نمی توانم" های خود را دفن كنند!

كندن زمین ده دقیقه ای طول كشید چون همه بچه های كلاس چهارم دوست داشتند در این كار شركت كنند. وقتی كه سه چهار متری زمین را كندند، جعبه "نمی توانم" ها را ته گودال گذاشتند و بسرعت روی آن خاك ریختند.

سی و یك شاگرد ده یازده ساله دور قبر ایستاده بودند. هر كدام از آنها حداقل یك ورقه پر از "نمی توانم" درآن قبر دفن كرده بود. معلمشان هم همین طور!

دراین موقع "دونا" گفت:

- دخترها! پسرها! دستهای همدیگر را بگیرید و سرتان را خم كنید.

شاگردها بلافاصله حلقه ای تشكیل دادند و اطاعت كردند، بعد هم با سرهای خم منتظر ماندند و "دونا" سخنرانی كرد:

- دوستان! ما امروز جمع شده ایم تا یاد و خاطره "نمی توانم" را گرامی بداریم. او دراین دنیای خاكی با ما زندگی می كرد و در زندگی همه ما حضور داشت. متاسفانه هر جا كه می رفتیم نام او را می شنیدیم، درمدرسه، در انجمن شهر، در ادارات و حتی در كاخ سفید! اینك ما "نمی توانم" را درجایگاه ابدی اش به خاك سپرده ایم. البته یاد او در وجود خواهر و برادرهایش یعنی "می توانم"، "خواهم توانست" و "همین حالا شروع خواهم كرد" باقی خواهد ماند. آنها به اندازه این خویشاوند مشهورشان شناخته شده نیستند، ولی هنوز هم قدرتمند و قوی هستند. شاید روزی با كمك شما شاگردها، آنها سرشناس تر از آنچه هستند، بشوند.

خداوند "نمی توانم" را قرین رحمت خود كند و به همه آنهایی كه حضور دارند قدرت عنایت فرماید كه بی حضور او به سوی آینده بهتر حركت كنند. آمین!

هنگامی كه به این سخنرانی گوش می كردم فهمیدم كه این شاگردان هرگز چنین روزی را فراموش نخواهند كرد. این حركت شكوهمند سمبولیك چیزی بود كه برای همه عمر به یاد آنها می ماند و در ضمیر ناخود آگاه آنها حك می شد.

آنها "نمی توانم" های خود را نوشته و طی مراسمی تدفین كرده بودند. این تلاش شكوهمند، بخشی از خدمات آن معلم ستوده بود.

ولی هنوز كار معلم تمام نشده بود. در پایان مراسم، معلم شاگردانش را به كلاس برگرداند. آنها با شیرینی، ذرت و آب میوه، مجلس ترحیم "نمی توانم" را برگزار كردند. "دونا" روی اعلامیه ترحیم نوشت:

"نمی توانم : تاریخ فوت 28/3/1980"

و كاغذ را بالای تخته سیاه آویزان كرد تا در تمام طول سال به یاد بچه ها بماند. هر وقت شاگردی می گفت: "نمی توانم"، دونا به اعلامیه اشاره می كرد و شاگرد به یاد می آورد كه "نمی توانم" مرده است و او را به خاك سپرده اند.

با اینكه سالها قبل من معلم "دونا" و او شاگرد من بود، ولی آن روز مهمترین درس زندگیم را از او گرفتم.

حالا سالها از آن روز گذشته است و من هر وقت می خواهم به خود بگویم كه "نمی توانم" به یاد اعلامیه فوت "نمی توانم" و مراسم تدفین او می افتم

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 47
  • بازدید کلی : 1,873